اولین کتابی که امسال خواندم
نویسنده: الهه قنبری، صنف یازدهم صبح
سال جدید تعلیمی 98 را آغاز کردیم. در یکی از روزهای بارانی که هوا بسیار پاک و خوش بود، صبح وقت به مکتب رفتم. معلم ما که برای اولین بار در این سال به صنف آمده بود، بعد از ارائۀ مقدمات، کتابی را برایم معرفی کرد. کتاب «پدر پولدار، پدر بیپول». اسم کتاب برایم جالب بود. معلم تأکید کرد که حتماً بخوانید تا بفهمید که زندگی و هوش مالی یعنی چه و چه باید کرد.
من وقتی به خانه برگشتم، دل نادل بودم که بگیرم کتاب را یا خیر. یک هفته گذشت.
من چون کتاب خواندن را زیاد دوست نداشتم و بهغیراز کتابهای درسی، کتاب دیگری نمیخواندم؛ اگر جایی بحث از کتاب و کتابخوانی میشد، فرار میکردم؛ چون واقعاً نمیفهمیدم چقدر تأثیرگذار است؛ اما حالا خدا را شکرگزار هستم که اهمیت کتاب را درک کردم.
روز شنبۀ هفتۀ بعد به کتابخانه رفتم. دنبال آن کتاب که معلم معرفی کرده بود، نرفته بودم ولی ناگهان و اتفاقی چشمم به آن کتاب افتاد. وقتی دیدمش حس خوبی پیدا کردم؛ مثلاینکه تاریکی بخواهم از تاریکی اعماق وجودم به سمت روشنی بیایم. روشنایی واقعی را دریافتم. با لبخند کتاب را گرفتم و لمس کردم. حس عجیبی داشتم که تابهحال تجربه نکرده بودم.
کتاب را به خانه آوردم و شروع به خواندن آن کردم. هر بار که ورق میزدم، فکر میکردم به هدف نزدیکتر میشوم. کتاب قسمی بود که وقتی صفحۀ اول را میخواندی، تو را وامیداشت که صفحۀ بعدی را حتماً بخوانی. از طرف روز وقت نداشتم؛ اما شبها بعد از غذا کنار پنجره مینشستم. هوای تازه، بادهای خوش و سرسبزی بتهها و گلها، که ستارههای روی زمین بودند و آن را روشن کرده بودند؛ حسی ناب و تازه به من میدادند، مثل حسی که مطالب تازۀ کتاب برایم میداد. مینشستم و ادامۀ صفحات را میخواندم. واقعاً با اشتیاق فوقالعاده ورق میزدم. بعد از گذشت سه هفته به صفحۀ 156 رسیدم. به خودم میبالیدم و خوشحال بودم که این کتاب را مطالعه کردم و ناراحت بودم که ایکاش زودتر از این مطالعه میکردم. چیزهایی را که حتی به ذهنم نمیرسیدند را آموختم و در آخر کتاب چیزهای فوقالعادهیی آموختم.
حالا تصمیم گرفتهام که همیشه کتاب مطالعه کنم و کتاب خواندن را جزو مهم برنامۀ زندگیام قرار دهم.
مشخصات کتابی که خواندم:
نام: پدر پولدار، پدر بیپول؛ مؤلف: رابرت کیوساکی؛ مترجم: پروین قائمی